دیوارهای کاه گلی و حداقل امکانات یک زندگی، خانه های مردم ضرون را به خرابه ای تبدیل کرده است؛ خرابه ای که هر آن امکان ریزش آن می رود.
سابقه ی اصلاحات ارضی در ایران به اواخر قرن نوزدهم و به شهریور 1329 باز می گردد. اصلاحات ارضی در ایران روند تسهیل در حرکت آزاد سرمایه داری را باعث شد.
این اصلاحات با اهدافی چون اجرای قانون اصلاحات ارضی؛ ب) ترویج اصول جدید کشاورزی؛ ج) توسعه آموزش و پرورش جدید؛ د) بهسازی محیط روستایی و عمرانی؛ ه) شرکتدادن هرچه بیشتر روستاییان در امور مربوط به روستا همراه بود. در راستای این اهداف تشکیلات اجتماعی تازهتأسیس در روستاها پس از اصلاحات ارضی عبارت بودند از انجمن ده، سپاهیان انقلاب، مبشران عمران، خانه انصاف، و خانه فرهنگ (ر.ک: ودیعی 1348: 7-195).
هنوز اما پس از نزدیک به 65 سال، تداوم مشکلات روستا را شاهد هستیم؛ روستاهایی که هنوز از ابتدایی ترین نیازهای یک زندگی محروم هستند. روستاهای محرومی که نمونه ی بارز فقر در آن را می توان در منطقه ی ضرون در 45 کیلومتری شهرستان کوهدشت مشاهده کرد.
آمارها می گویند در شهرها و حتا در روستاها، مردم از شرایط مطلوب برای یک زندگی روستایی و شهری برخوردار هستند. رئیس سازمان آمار در جلسه کمیسیون اجتماعی مجلس اظهار داشت: 100 درصد مردم از برق، 97 درصد از آب شرب و 80 درصد از گاز برخوردارند.(خبرگزاری فارس؛ 91/05/24 – 14:14)
این آمار، اساس و پایهی برنامهریزیهای کلان محسوب میشود؛ با نگاهی به روستاهای محروم و تطبیق آن با گفته های رئیس سازمان آمار، آیا نمی توان گفت در پالایش آمارها بی دقتی صورت گرفتهاست؟
اپیزود 10- خانه ی بی فروغ
منطقه ی ضرون یکی از محروم ترین مناطق روستایی ایران محسوب می شود. وارد این منطقه که می شوی؛ فقر، دست و پا می زند. شیشه ی پنجره ها از نایلون است و چوب ها این نایلون ها را به هم متصل می کند.
هاجر فرزند یک خانواده 16 نفری است. او به همراه برادر و خواهرهایش یک زندگی روستایی و به دور از هر گونه امکاناتی را سپری می کنند. خانه شان حمام ندارد و آن ها با دیگ سیاه و هیزم ها آب استحمام خود را گرم می کنند.
هاجر پسری بیمار دارد و می گوید: به دلیل فقر نمی تواند فرزندم را به پزشک ببرم. پسرش نه توان ایستادن دارد و نه توان نشستن. به نظر می رسد فرزند هاجر، بیماری راشیتیسم دارد و هاجر نام بیماری پسرش را نمی داند. تنها دارایی خانواده ی هاجر یک بزغاله است؛ بزغاله ای که در دستان برادرش یک آرزوست.
دیوارهای کاه گلی و حداقل امکانات یک زندگی، خانه های مردم ضرون را به خرابه ای تبدیل کرده است؛ خرابه ای که هر آن امکان ریزش آن می رود.
اپیزود 11- خانه ی سرد
25 سال دارد و با نگاهی سرد مرا ورانداز می کند. به دیوارهای سنگی تکیه داده است. عصایش با تو می گوید که نمی تواند راه برود. در نی نی چشمانش، هیچ فروغی پیدا نیست. خودش را معرفی نمی کند و می گوید: 4 ماه است که اصلاً نمی توانم راه بروم.
این خانم بر اثر درد شدید به پزشک مراجعه می کند. پزشک به او پیشنهاد انجام سی.تی.اسکن و اِم.آر.آی را می دهد. زن از عهده ی هزینه های درمان برنمی آید و تمام 4 ماه را از درد در میان جاجیم سپری می کند. چشم های زن، غم نامه می شود و ادامه می دهد: امروز فقط توانسته ام کمی بیرون بیایم و این 4 ماه تمام زندگیم، درد بود.
مادرشوهر زن کنار او ایستاده است. دست هایش را لای روسری اش می پیچاند. روسری، تر می شود. زن و مادرشوهر به هم نگاه می کنند. چشم هایشان همدیگر را و درد را می فهمد. زن می گوید: این مدت حتا نمی توانستم خودم را جابجا کنم و مادرشوهرم از من نگهداری می کند.
مادرشوهر، انگار مادر است. مادری که در رنج سهیم می شود؛ رنجی که بی پایان است…
انتهای پیام/
گزارش و عکس: فاطمه نیازی